خارج از شهر  | امام زمان

طلوع            | ماه رمضان

دانشگاه         |ماه محرم


جاتون خالي جمعه رفته بوديم خارج از شهر يه زمين داريم كه توش درخت كاشتيم،درختاي ميوه و غير ميوه كه با وجوديكه اكثرا بالاي شش سالشونه چون خيلي آب گيرشون نمياد مثل درخاي چهار پنچ ساله هسن فقط يه كم چاقتر.

البته نمي خوام اونجا را براتون توصيف كنم فقط ميخوام تفاوتهاي شهر و خارج از شهرو بروتون بگم

نميدونم شما تا حالا ميوه رو مستقيم از درخت چيدين يا نه ولي مطمئنم كه اگه يه بار اينكارو كرده باشيد ميفهميد كه ميوههاي ميوه فروشي حتي اگه تازهء تازه هم باشن بازم ميوه اي كه آدم خودش از درخت ميكنه وميخوره يه چيز ديگه است.مثلا من اونجا يه درخت سيب گلاب ديدم كه چن تا سيب داشت همينطوري يكي را چيدم و خوردم واي مزش عالي بود تا اون موقع چيزي به اين خوشمزگي نخورده بودم حالا ميدونم كه همي سيباي گلاب توي مغازه ها سيب نارسه كه به اسم سيب گلاب به خلق خدا عرضه ميشه

اونجا يه جادهء خاكي هس كه البته خيلي صافه،من همين جوري رفتم توش كه يه قدمي بزنم ولي همين كه توش رفتم ديدم واقعا دلم ميخواد بدوم پس شروع كردم به دويدن حالا مشكل اينجا بود كه ديگه نمي تونسم وايسم مگه ميشد وايسي تا از جاده بيرون نرفتم نتونسم وايسم،خدايا اين ديگه چه جادوييه؟ مطمئنم كه حتي آلبوس دامبلدورم نمي تونه همچين جادوي بكنه.جاده اي كه توش فقط ميتوني بدوي.واقعا راس ميگم.

اون همه دويدن باعث شده بود حسابي به نفس نفس بيفتم و اينجا بود كه لذت نفس كشيدنو با تمام وجود حس ميكردم،با هر دم و بازدمي ريه هام سبكتر ميشد،انگار داشت خونه تكوني مي كرد و سمهايي كه مدتها نگه داشته بود بيرون ميريخت. 

هيچ وقت نميدانستم كه بايه خورشيد و يه كوه ويه آسمون وچن تيكه ابر ميشه زيباترين منظرهء دنيا رو درست كرد،اينو غروب اون روز فهميدم وقتي خورشيدو ديدم كه داشت يواش يواش پشت كوه مي رفت،خودش رو طلائي و دورتا دورشو نارنجي كرده بود.يه كم بالاتر يه ابر اون قسمت از آسمونو مرز بندي كرده بود؛در بخش  داخلي خورشيد با شكوه تمام داشت غروب مي كرد و اون طرف آسمون آبي روشن بود؛انگار نه انگار كه خورشيد داره غروب ميكنه.يه مقدار از اشعه هاي خورشيد كه از مرز گذشته بودن با چن تيكه ابر كوچولو مواجه شدن كه بهشون اجازهء رد شدنو نمي داد،ولي بعضيشونم مي تونسن از اين سد عبور كنن.اين باعث شده بود چن نوار سفيد نيمه شفاف روي آسمون كشيده بشه،كه با غروب و اون ابربزرگ كه حالا مثل يك ذغال برافروخته شده بود واون آسمون آبي زيباترين منظرهء دنيا درست بشه.

حاضر بودم هر چه رو كه دارم بدم و يه دوربين بگيرم و يه عكس از اون منظره بگيرم.

همون طور كه مشغول تماشا بودم و همانطور كه سكوت آنجا مرا دربرميگرفت متوجه چيزي شدم كه از رگ گردن به من نزديكتر بود.خدا را با تمام وجود حس مي كردم،آنقدر نزديك كه تعجب كردم چرا آنرا تا بحال حس نكرده بودم و ناگاه فهميدم چرا،خدا را در سياهيايي كه به بعضي دود وبه بعضي ديكر آسفالت ميگوييم نمي توان ديد،خدا را نمي توان در آهن پاره هايي كه به بعضي از انها ماشين و به بعضي ديگر آپارتمان مي گوييم حس كرد

من قلبمو به اون خاك افتاب سوخته اي دادم كه نه سيمانو مي شناخت و نه آسفالتو.

موقع برگشتن حس هايدي رو داشتم موقعي كه فهميد كوهستان عزيزش از شهر فرانكفورت فقط چن تا كوه محو و تاره....

برگشت به بالا

حس كردم يكي داره  از پشت پنجره   نيگام مي كنه برگشتم،واي آسمون روشن شده بود در حاليكه چن دقيقه قبل سياه سياه بود.از پنجره به بيرون نگا كردم .هوا گرگ و ميش بود قبل از اينكه از اون تاريك و روشن تعجب كنم يه دفعه يه حس خوبي بهم دس داد.ميدونيد ؛آخه ديشبو تا صبح بيدار مونده بودم،مي خواستم كه روزنامه هاي آفتابگردون مال سال 73 رو كه داشتم مرتب كنم و يه مروري روشون داشته باشم.البته اينا مهم نيس مهم اينه كه بعد از چن سال بالاخره تونستم يه شبو تا صب بيدار بمونم وطلوع وبالا اومدن خورشيدو ببينم.چيزي كه الان مي خوام برتون توصيف كنم؛رنگ درختا رو نمي شد تشخيص داد برگها به سياهي مي زدند ولي تك تكشون قابل تشخيص بودند،نور لامپهاي كوچه ،كوچه رو روشن كرده بودند ولي اونجايي كه لامپ نداشتند هم قابل ديدن بود.اين يكي از عجايب هواي گرگ وميشه؛شماجلو تونو مي بينيد ولي نمي تونيد رنگا رو تشخيص بديد،نور لامپ جلو تو روشن مي كنه ولي بدون اونم مي توني اطرافو ببيني.

از پارك آزادي صداهايي مي اومد:"يك...دو...سه...چهار...."شايد بيشتر از 50 نفر بودند كه يه نفس اينا رو فرياد مي زدند؛يه دفه چيزي تو مغزم روشن شد؛از حدود 20 سال قبل هر روز صبح قبل از طلوع خورشيد تو پارك آزادي شيراز ورزش همگاني بود و من تو اين 20 سال تازه داشتم صدا شو ميشنيدم.بعضي وقتا مثلا روزهايي كه با بابام مي رفتيم آش بگيريم يا سحراي ماه رمضون مي ديدم كه بعضيا ابلباس ورزشي تو خيابون هستن ولي نمي دونستم كه چه خبره فكر مي كردم اونا انفرادي تمرين مي كنن.

همانطور كه نور خورشيد به آرامي از ساختمان همسايه امان به زمين ميرسيد ناكهان بارقه اي از نور به ذهنم تابيد؛تا بحال چند بار نور خورشيد زمين(اين گوهر يكدانه قابل زيست كهكشان)را در نورديده بود؟چند بار ديگر وقت داشت كه زمين را بپيمايد؟چند نفر اين طلوع و غروب خورشيد را ديده بودند؟چند بار ديگر من مي توانستم طلوع خورشيد را ببينم؟

اين فكرها بهتراز هر داروي خواب آوري مرا خواباند.جالبه نه؟

برگشت به بالا

الان تو جاده هستم.

براي ثبت نام داداشم داريم ميريم سروستان.

اين واحدهاي دانشگاه آزادم همشون كنار كوه و تو دامنه كوه هسن.خيلي جالبه

جالبتر اينكه توكتابخونه  دفتر رييس امور مالي واداري كتابايي مثل آموزش ياهو براي مبتديان،آموزش فري هند،آموزش ساده كامپيوتر،آموزش تري دي ماكس و...ديدم البته كتابخونهشم خيلي بزرگ نبود و كتاباي تخصصي كمي داشت.

رفتارشون با دانشجوهاهم خيلي محترمانه است.با وجوديكه من دانشجو دانشگاهشون نيستم به من احترام زيادي گذاشتند.

يادم به دانشگاه خودمون افتاد كه استاديار سگو وبه دانشجو ترجيح ميده.استادم براي اينكه درصد افتاده هاي كلاسشو ثابت نگه داره بارم امتحانو بعد از امتحان گرفتن معيين مي كنه .

چي كار ميشه كرد فقط مي توني بري دعا كني كه خدا همشونو به راه راست هدايت كنه.آخه دانشگاه سراسريه،تو اين واحدو بر نداري ده تاي ديگه تو صف هستن كه بردارن.

راسي جاده شيراز سروستان هم ديدنيه.

برگشت به بالا

نمیدونم چی شد که از خواب بیدار شدم روزای آخر تابسون بود و هوا هنوز روشن نشده بود .از اون دورا صدای اذون می اومد.صدای جالبی داشت رادیومو که طوری جاسازیش کرده بودم که برای روشن کردنش لازم نباشه از رختخواب دربیام روشن کردم.

بعد از اذون دعای اون روزو خوند و بعدش دعای عهد.تا قبل از اون بین خواب و بیداری بودم ولی همین که دعای عهد شروع شد یه دفه از خواب پریدم.این دعا عهدیه که انسان با امام زمان می بنده .البته اول دعا  از خدا و قدرتش یاد می کنه می دونید دعا واقعا عالیه ،اما صدای خواننده اش که اسمشو نمی دونم بود که خوابو از سرم پروند.من سرود و ترانه های زیادی رو شنیدم چیزایی مثل فراری ، قاصدک یا خیلیای دیگه که الان یادم نیس ولی این دعا از همشون بهتر خونده شده.اونقدر قشنگ که منو هم مجبور کرد زیر لبی همراهیش کنم .

 یه دفه یادم اومد که خدا امروز روز تولد حضرت امام زمانه،واقعا مات مونده بودم ،تو تموم تابسون نشده بود که یه دفه همچین موقعی بیدار بشم.اونم با صدای اذون.شده بود شبایی که تا صبح بیدار مونده بودم ولی اینجوریش نه.دعا تموم شد و من هنوز مونده بودم که خدا این چه سریه؟ یه صدایی از بیرون اومد،از پنجره نیگا کردم ،یکی اومده بود توی بالکن خونه همسایمون در حالیکه داشت آستین لباسشو بالا میزد.می خواید باور کنید می خواید نکنید من فهمیدم سر این اتفاق امروز صبح چی بود.منم پاشدم رفتم وضو گرفتم و نماز صبحمو خوندم

،مطمئنم که امام زمان همین روزا ظهور میکنه . دیر یا زودش مهم نیس

 و من به امید اون شنبه ای می مونم که گوینده اخبار بگه:"شنوندگان عزیز همون طور که مستحضر ید دیروز امام زمان با ظهورشون دنیا رو پر از نور کردند." َ

برگشت به بالا

"اللهم انی اسئلک...."

 این روزا همه چیش باحاله;سحر بیدار شدنش٬ افطار کردنش ٬ دوباره سحر بیدار شدنش و... نمی دونم شما متوجه برکت این ماه شدین؟متوجه این وقت اضافی که آدم بدس میاره شدین؟ سحر تا صبح بیدار بودن یه فرصت عالیه برای کارای که وقت می خوان.مثل مطالعه کتابهایی که هی می خوایی بخونی و هی وفت نمی کنی.َ

 اینا همه یه طرف و شبای قدر یه طرف.آدمایی که قبلا به زور تا ساعت 12 شب بیدار می موندن الان تا 4 و 5 صبح هم بیدار می مونن و حتی بعضی اصلا تا صبح نمی خوابن

 و عید فطر;عیدی خدا به همه روزه دارا

 بهر حال زندگی می گذره... َ

برگشت به بالا

"آواره صحرا می تونم باشم ٬ غریب و تنها می تونم باشم ٬ من بی ابوالفضل نمی تونم ٬ نمی تونم باشم..."

"ماه محرم ماه خونه...."

"گریان سما ٬ لرزان زمین ٬ کرّوبیان ماتم نشین ٬ در موج خون سلطان دین ٬ ای آسمان خون گریه کن فرزند زهرا بی سر است ٬ فرزند زهرا بی سر است."

نمی دونم شما تا حالا تو مراسم عزاداری برای امام حسین رفتید یا نه؟من که به خاطر یه کار فرهنگی هر سال می رم.

اگه رفته باشید حتما بعضی از مداحا رو هم دیدید که کاملا معلومه دارن برای پول نوحه می خونن و اصلا عشق و علاقه به امام حسین رو کامل بی خیالن

شکر خدا این مداحا هم صدای خوبی ندارن هم نوحه ای که می خونن اصلا به دل نمی شینه

حالا جدیداً برای که مردمو گریه بندازن یه عالم دروغ می بندن به امام حسین و خانوادش.نمی گن بابا این امام حسین پسر علی بوده که کل عرب ازش می ترسیدن.نمی گن این امام حسین وقتی به لشکر یزید حمله می کرده کل لشکر رو بهم می ریخته.نمی گن...َ

یه سری دیگه هم کلا خودشونو و عزا دارا رو کوچک می کنن . مثلا میگن "ما سگ توییم امام حسین باور نداری ...واق واق " اینا هم نمی دونم عشق امام حسین از بالاترین درجه های انسانیته و تازه او نجاست که انسان می فهمه در مقابل امام حسین چیزی نیست.اونجاست که انسان می فهمه مال دنیاست که از سگ هم بی ارزش تره.اونجاست که انسان می فهمه عشق به دنیاست که انسانو به یه سگ تبدیل می کنه .

برگشت به بالا